مقدمه اي تاريخي بر آنارشيسم
جرج وودكاك
ترجمە : س . باستان
قسمت چھاروم
نكات فوق همگي در نظريه دموكراسي مشاركتي انعكاس يافتند كه در دهه شصت (ميلادي) توسط راديكال هاي آمريكاي شمالي ( كه به طور مستقيم و يا غير مستقيم تحت تاثير تعاليم آنارشيست ها قرار گرفته بودند ) مطرح شد ! استدلال عمده اي كه همواره عليه عدم تمركز آنارشيستي و دموكراسي مشاركتي ، مطرح ميشود آن است (اين دو آموزه ) كه باعث چند پارگي جامعه مي گردند!
مي توان تصور نمود كه پاسخ يك نظريه پرداز آنارشيست به انتقاد فوق چنين است : عدم تمركز در واقع به معناي چند پارگي دولت است اما منجر به تحكيم جامعه و پيوند هاي اجتماعي اعضاي آن ميشود! وي استدلال خواهد كرد كه بيگانگي اجتماعي در جامعه نوين به واسطه وجود حكومت شركت هاي ( كمپاني ) عظيم به وجود مي آيد كه خود بدترين منبع چندپارگي اجتماعي هستند ! عدم تمركز ، از طريق تشويق مردم به شركت منظم در تصميم گيري هاي مربوط به زندگيشان در واقع مانع بروز خطر اتميزه شدن اجتماعات نوين و تجربه آنها به افرادي منزوي ؛ ميشود ! افرادي كه به مرجعي وابسته اند كه در شخص پليس يا مددكار اجتماعي تجلي مي يابد ..
در واقع آنارشيست ها نه تنها همزمان با پيگيري هدف ويراني اقتدار و مرجعيت ، به دفاع از فروپاشي جامعه نمي پردازند. بلكه عملا اميدوار به تحكيم پيوند ها وفضائل اجتماعي از طريق تحكيم عميق ترين ريشه هاي مناسبات جامعه مي باشند ! آنارشيست ها ، حالت معكوس هرم قدرت را ( كه دولتها ارائه مي دهند ) در نظر دارند ! آنان معتقدند : بر خلاف ساختار دولت كه در آن مرجعيت و اقتدار توسط يك سازمان بوركراتيك از عرش اعلاي سياسي نازل ميگردد ، مسئوليت در واقع از ميان افراد و گروه هاي كوچكي آغاز ميشود كه آزادي به آنها شكوه بخشيده است ! مهمتريين واحد جامعه (در نظر آنان) واحدي است كه در آن مردم به منظور رفع نياز هاي بلاواسطه خود ، مستقيما به همكاري مي پردازند !
كسانيكه اين نيازها را احساس ميكنند ، خود بهتر از هركسي قادر به رفع آنها مي باشند. در مقالات نويسندگان آنارشيست ، اين واحد هسته اي اساسي، به اشكال مختلفي به چشم ميخورد! گادوين آن راPERISH مي نامد ! پرودون آن را كمون مي خواند و سنديكاليست ها آن را تحت عنوان كارگاه مشخص مي كنند ! اين نام گذاري هاي متفاوت چندان اهميتي ندارند، بلكه واقعيت همكاري و مشاورت مستقيم بين مردم (كه نزديكترين رابطه با مرحله اي از زندگي خود را دارند ) حائز اهميت مي باشند !
در واقع اغلب مشكلا ت اجتماعي ، در خانه ، خيابان ، روستا و كارگاه بوجود مي آيند! بسياري از نويسندگان اختيار گرا مانند پرودون و گادوين ، بسيار محتاطانه به بحث در مورد تشكيلاتي وراي اين سطوح مي پرداختند! گادوين كه در عصر ماقبل صنعتي مي زيست ، چنين مي انديشد كه فقط تجمع ملي و گاه به گاه هيئت هاي محلي كه براي بحث در مورد مسائل فوق العاده مربوط به منافع عمومي ، فرا خواند ميشوند و نيز يك نظام هيئت هاي قضائي مبتني بر حكميت ، مورد نياز ميباشد و حتي اين تشكيلات را نيز به عنوان ضوابطي موقت كه تا زمان بلوغ فكري انسان و بي نيازي او از هرگونه دستگاه سياسي ( ياري دهنده او باشند ) در نظر مي گرفت !
انقلاب صنعتي باعث تعديل اين نظريات شد . به محض پديدار شدن راه آهن و كارخانه ، آشكار شد كه حتي بدون وجود حكومت هم به يك نظام همكاري ساخته و پرداخته تر نياز است! كمون ها و PERISH هاي پراكنده و سست ارتباط با يكديگر، چندان به كار نمي آيند !
در اينجا شايد بهتر باشد كه به عنوان معترضه ، مهمترين وجه تمايز آنارشيست ها و ماركسيست ها را لااقل تا آنجا كه به اقدامات تاريخي ماركسيست ها مربوط است ؛ مورد اشاره قرار دهيم . از آنجا كه ماركس معتقد به سلطه عنصر اقتصاد در استثمار انسان به دست انسان بود ، پيروان وي گرايش به ناديده گرفتن خصوصيات مرگبار ساير اشكال قدرت ، پيدا كردند! در نتيجه نه تنها تئوري ديكتاتوري پرولتاريا را به وجود آوردند بلكه در تمام كشور هاي كمونيست ، راهگشاي تبديل ديكتاتوري به حكومت انحصاري حزبي شد . بدينوسيله بي اعتباري آن را ثابت نمودند! انقلابيون مدعي پيروي از ماركس ، با ناديده گرفتن فرآيند ها و روند هاي قدرت ، آزادي را به اندازه ژنرال هاي آمريكاي جنوبي به نابودي كشاندند!
طنز نهفته در امتياز آنارشيست ها نسبت به ماركسيست ها آن است كه هرگز ، جز در زمان هاي كوتاه و در مناطق محدود ، جامعه آزادي را با ايده آل هاي خود بنا ننهادند . بنابراين نمي توان آنان را متهم به شكست در متحول نمودن اينگونه جوامع نمود! در عين حال ، باكونين و پيروانش از اوائل ده هاي 1870 ، اين نكته را دقيقا پيشگوئي كردند كه عدم توانائي ماركسيست ها در درك اين نكته كه قدرت ، علاوه بر بنياد اقتصادي ، بر بنياد رواني نيز استوار مي باشد . موجب تجديد حيات دولت در يك شكلي جديد خواهد گرديد !
آنان به درك وابستگي متقابل نابرابري اقتصادي و سياسي توفيق يافته و از همان آغاز به آنچه گادوين (( مالكيت انباشته شده )) ناميده بود، حمله كرده و حكومت متمركز را مورد انتقاد قرار دادند ! از اين روي آنارشيست ها پيروان حقيقي آن فرقه هاي ملحد نهضت اصلاح ديني بشمار مي رفتند كه لعن حكومت دنيوي را با گونه اي كمون گرائي ، تركيب ميكردند ! گادوين ، ايده عدالت را جايگزين الوهيت كرد ولي استدلال او اساسا به سنت طغيان مذهبي تعلق دارد كه پس از او اين جايگزيني توسط پرودون نيز صورت گرفت.
ادامه دارد
Advertisements